نويسنده: اعظم راودراد




 

اگرچه مباحث كلي جامعه شناسي هنر در ارتباط با هر يك از هنرها به طور جداگانه نيز كاربرد دارد، نكته اي كه توجه به آن لازم و ضروري به نظر مي رسد اين است كه هر يك از انواع هنرها، علاوه بر قرار گرفتن در گستره ي كلي هنر، ويژگي هاي خاص خود را نيز دارند كه موجب مي شود نگاه جامعه شناختي به آنها با توجه به آن ويژگي ها شكل خاصي هم داشته باشد. سينما همواره به عنوان هنر هفتم و كامل ترين هنر شناخته شده و مطالعات علمي بر روي اين رسانه ي هنري، با رويكرد زيبايي شناختي صورت پذيرفته است. اما يكي از ابعاد بزرگ رسانه ي سينما در مطالعات سينمايي موجود مورد غفلت واقع شده است. سينما اگرچه رسانه اي هنري است، اما به همان اندازه كه اهميت هنري دارد، داراي اهميت و ارزش رسانه اي هم هست، اهميت و ارزشي كه ساير هنرها ندارند.
سينما شكلي از هنر و در عين حال رسانه ي ارتباط جمعي است. جمع اين دو ويژگي در ميان هنرها منحصر به سينماست. سينما به عنوان هنر، خصوصيات منحصر به فردي دارد كه آن را از ساير هنرها متمايز مي كند و نيز به عنوان رسانه ي ارتباط جمعي، ويژگي هنري بودن دارد كه آن را در ميان ساير رسانه ها تمايز بخشيده است. بنابراين توجه به سينما از يك طرف به عنوان هنر و از طرف ديگر به عنوان رسانه، در مطالعات جامعه شناسي سينما اهميت خاص دارد. در اينجا براي نشان دادن ويژگي منحصر به فرد سينما و نيز لزوم توجه به آن در مباحث جامعه شناختي، به تفاوت هاي سينما از يك طرف با ديگر هنرها و از طرف ديگر با رسانه هاي ارتباط جمعي ديگر مي پردازم.

وجوه تمايز سينما از ديگر هنرها

مهم ترين وجوه تمايز سينما از ديگر هنرها را مي توان در سه مورد مهم خلاصه كرد. اول عامل فن و فناوري است. به اين معنا كه اگرچه هنرهاي ديگر هم از ميزان پيشرفت تكنيكي و فني جامعه، در حوزه ي خاص خود متأثر هستند، اما به اين توسعه ي تكنيكي وابستگي حياتي ندارند. هنرهاي ديگر با وجود كمترين ابزار و آلات فني كماكان امكان وجود و عرضه ي آثار را دارند.
براي مثال يك نويسنده در صورت در اختيار داشتن كاغذ و قلم، يك نقاش با داشتن بوم، قلم مو و رنگ، يك نوازنده با در اختيار داشتن هرگونه ابزاري كه صدايي توليد كند و يك مجسمه ساز با در اختيار داشتن گل رس به عنوان حداقل وسايل مورد نياز مي توانند هنر خود را به منصه ظهور برسانند. حتي در تئاتر نيز كه هنري جمعي است، مي توان نمايش را بدون هرگونه وسيله ي خاصي اجرا كرد.
اگرچه در مورد هر يك از هنرهاي ذكر شده وجود امكانات فناورانه و پيشرفته تر موجب بالارفتن كيفيت محصولات هنري مي شود، ولي نبود آنها مانع وجود اين هنرها نخواهد شد. اما در مورد سينما اين مطلب صدق نمي كند، زيرا سينما تنها زماني سينما شد كه قبل از هرچيز پيش شرط هاي فناورانه ي آن توسط مخترعان و دانشمندان فراهم آمد تا پيش از اختراع دستگاه ها و ابزارهاي فني دقيق، هيچ تصوري از هنري به نام سينما وجود نداشت. حتي پس از آن هم مدتي طول كشيد تا سينما از گونه اي سرگرمي و تفريح محض، به هنر هفتم تبديل شود و در فهرست هنرها قرار گيرد.
دومين عامل، مخاطب عام و ميليوني است كه اهميت ويژه اي به هنر سينما مي دهد و آن را از هنرهاي ديگر كه اغلب مخاطب هاي ويژه خاص خود را دارند، متمايز مي كند. براي مثال سينماي هاليوود، چه از نظر فيلم هاي سينمايي و چه از نظر فيلم ها و سريال هاي تلويزيوني، مخاطبان اين هنر را در سراسر جهان تغذيه مي كند. اين در حالي است كه اين مخاطبان تازه نه نياز به سواد دارند و نه نيازمند داشتن آگاهي هاي اوليه براي درك اين هنر هستند. حتي با درك نكردن زبان گفتاري فيلم ها به طور معمول مشكلي پيش نمي آيد، چون تصاوير و زبان تصويري تا حدودي اين نقيصه را جبران مي كند. اگرچه در بسياري مواقع فيلم ها با دوبله يا زيرنويس در اختيار مخاطب هاي غيرهمزمان قرار مي گيرند، ولي حتي در غير اين صورت نيز با درك زبان تصوير، كه در بسياري مواقع ويژگي حياتي دارد، مخاطب را در ارتباط با محصولات فيلم شده، نگه مي دارد.
سرانجام، عامل سوم، ويژگي صنعتي بودن سينماست كه از اين نظر هم ماهيت به طور كامل متفاوتي با ديگر هنرها پيدا مي كند. اين ويژگي خود ناشي و متأثر از دو عامل اول، يعني فناوري پيشرفته و مخاطب زياد است. دستيابي به فناوري پيشرفته نيازمند سرمايه است كه توسط سرمايه گذاران و در موقعيتي كاملاً صنعتي براي توليد و مصرف فراهم مي شود و مخاطب كسي است كه اين سرمايه را با سود آن به سرمايه گذاران برمي گرداند. پس جذب مخاطب، مهم ترين هدف اقتصادي سينما محسوب مي شود. پي ير سورلن در اين مورد مي گويد: « در آمريكا، فيلم تقريباً از همان اولين روزهاي پيدايش محصولي صنعتي به حساب مي آمد. فيلم ها به شكلي كاملاً حساب شده و با سازوكاري شبيه به كارخانه، در استوديوهايي كه در آن تقسيم كار حداكثر كيفيت را به محصول مي بخشيد، توليد مي شدند. كمپاني هاي فيلم سازي به شكل مستقيم و يا از راه شاخه هاي فرعي خود- بخش هاي توزيع و نمايش- بازار منسجمي را به وجود آوردند كه در آن فيلم ها به خوبي به فروش مي رسند، بازاري كه تهيه كنندگان را قادر مي كند تا فيلم هايشان را پس از عرضه در بازارهاي داخلي به قيمت خوبي به بازارهاي خارجي نيز بفروشند » ( 1379: 7 )، كه البته منظور از بازار خارجي همان مخاطب هاي خارجي است.
اين ويژگي صنعتي بودن سينما، موجب فراگيرشدن بيشتر آن نسبت به ديگر هنرها نيز مي شود. يكي از ملزومات صنعتي شدن، توليد انبوه و بازاريابي براي مصرف انبوه است. اين مصرف انبوه در مورد سينما تنها زماني ممكن مي شود كه مصرف فيلم از مرزهاي يك يا دو كشور فراتر رود و ابعادي جهاني پيدا كند. به همين دليل هم تجارت فيلم، امروز يكي از عمده ترين تجارت هاي آمريكاست.
اگرچه برخي هنرهاي ديگر مانند موسيقي و هنرهاي تجسمي، داراي مخاطب هاي جهاني هستند، اما تصويري بودن فيلم و سينما كه امكان ارتباط بي واسطه را براي همه ي مخاطبان در سراسر جهان فراهم مي آورد و براي درك آن نياز به آموزش يا ذوق و استعداد خاص وجود ندارد، موجبات فراگيرتر بودن هنر سينما را نسبت به هنرهاي ديگر فراهم آورده است. همين فراگير بودن و در نتيجه امكان تأثيرگذاري بر تعداد كثيري از انسان هاست كه اهميت سينما را در ميان ديگر هنرها به خوبي نشان مي دهد.
علاوه بر همه ي اينها، سينما هنري است كه تمامي هنرهاي قبل از خود را به كار مي گيرد. البته اين به كارگيري شكلي است كه از تلفيق ويژگي هاي هنرهاي ديگر در قالب فيلم، هنري جديد به وجود مي آيد كه به كلي با تك تك هنرهاي به كارگرفته شده، متفاوت است و خصوصيات منحصر به فرد هنري خود را دارد. اما به همين دليل علاوه بر توانايي هاي ويژه ي خودش در برقراري ارتباط مؤثر با مخاطب، از توانايي هاي هنرهاي ديگر نيز بهره مند است. اين مطلب در كنار سه عامل ديگري كه ذكر شد، موقعيت خاص و ويژه ي هنر سينما در مقايسه با ساير هنرهاست.

تمايز سينما با ديگر رسانه هاي ارتباط جمعي

در مقايسه ي سينما به عنوان رسانه ي ارتباط جمعي با ديگر رسانه ها نيز نكته ي مهمي آشكار مي شود. هر رسانه به انحاي گوناگون از هنر استفاده مي كند. اما اين امر كه رسانه اي خود، تبديل به هنر شود فقط در مورد سينما اتفاق افتاد. سينما در حال حاضر نه تنها نوعي رسانه ي ارتباط جمعي، بلكه در عين حال رسانه اي هنري است. اين چيزي است كه آن را هم از هنرهاي ديگر، كه هيچ يك خود رسانه ي ارتباط جمعي نيستند و هم از رسانه هاي ديگر، كه هيچ كدام به خودي خود هنر نيستند، متمايز مي كند.
سينما به عنوان رسانه، همان كاركردهاي آشنا و متعارف رسانه را ايفا مي كند؛ بين انسان هاي مختلف با رمزگذاري و ارسال پيام هاي ويژه ارتباط برقرار مي كند، سرگرمي فراهم مي آورد، آگاهي مي دهد، تحليل مي كند، موجب انسجام اجتماعي مي شود و مهم تر از همه اينكه دنياي پيرامون را براي مخاطب هاي خود تعريف مي كند و به عبارتي آن را مي سازد. از اين نظر همان كارهايي را مي كند كه ديگر رسانه ها هم انجام مي دهند.
اما برتري سينما نسبت به رسانه هاي ارتباط جمعي ديگر، هنر بودن آن است، هنري كه با مخاطب عام و ميليوني سروكار دارد. هنري ديگر براي اينكه به مخاطب عام دسترسي باشند، ناچارند از يك رسانه استفاده كنند. براي مثال موسيقي يا براي مخاطب هاي خاص در سالن اجرا مي شود يا با استفاده از رسانه اي جمعي چون راديو به دست مخاطب عام مي رسد. يك تابلوي نقاشي اصولاً در نمايشگاه به دست مخاطب خاص مي رسد يا اينكه در رسانه اي جمعي چون تلويزيون به نمايش گذاشته مي شود تا مخاطب عام را جذب كند. در مورد ديگر هنرها نيز وابستگي به رسانه براي دسترسي به عموم صدق مي كند. اما سينما تنها هنري است كه خود، رسانه است؛ رسانه ي ارتباط جمعي. ويژگي رسانه ي جمعي بودن و هنر بودن آن از هم ديگر غيرقابل تفكيك است.
به دليل همين ويژگي است كه سينما در ارتباط با مخاطب قدرت و توانايي مضاعف پيدا مي كند. هنر، با احساسات و عواطف انسان ها سروكار دارد و بر انديشه، رفتار و كردار آنها به طور غيرمستقيم تأثير مي گذارد. از آنجا كه تأثيرگذاري غيرمستقيم به طور معمول مؤثرتر است، پس سينما از اين نظر نسبت به رسانه هاي ديگر برتري دارد. ويژگي هنر بودن آن سبب مي شود نسبت به رسانه ها، تأثيرات غيرمستقيم بيشتري داشته باشد در حالي كه همزمان، رسانه بودن و برخورداري از مخاطب كثير سبب مي شود دربرگيري و دامنه ي تأثيرات آن بسيار گسترده تر از هنرهاي ديگر باشد، بنابراين با استفاده از اين هردو مزيت، به بهترين وجهي به اهداف خود دست يابد.
علاوه بر دلايل مذكور كه اهميت مضاعف سينما را به عنوان هنر و رسانه نشان مي دهند، دلايل ديگري نيز قابل ذكرند كه اين هنر را شايسته ي توجه جامعه شناسانه ي ويژه مي سازند. دو موضوع علت تأثيرگذاري فيلم و انحصار رسانه در اين رابطه مطرح هستند.

علت تأثيرگذاري فيلم

فيلم تنها هنر- رسانه اي است كه امكان تجسم تمامي تخيلات بشر را كه از ابتداي تاريخ جز در ذهن خود نداشته است، فراهم مي كند. با فيلم انسان براي اولين بار موفق مي شود، ذهنيات و تصاوير ذهني ناشي از قوه ي تخيل خود را به همان صورتي كه در ذهن ديده مي شود، مجسم كند و به آن حيات و حركت بخشد. با توسعه ي فناوري توليد فيلم اين توانايي، امروزه به حد اعلاي خود رسيده است به طوري كه هم اكنون فيلم قادر است تصاوير رويايي را به همان شكل كه در خواب مي بينيم، يعني فارغ از قواعد فيزيكي دنياي مادي و امكان تبديل اشيا و موقعيت ها و زمان ها به همديگر در لحظه و مانند آن، به وجود آورد. فيلم براي اولين بار انسان را قادر مي كند كه تخيلات خود را با ديگران شريك شود، نه به صورت روايت و توضيح و از راه توصيف، بلكه از راه نمايش به شكلي كه مخاطب احساس حضور در واقعيت فيلمي و بنابراين دركي تجربي از تخيلات فيلم داشته باشد.
همان طور كه متز ( 1376 ) مي گويد « يكي از مهم ترين مسائل درباره ي نظريه ي فيلم، همانا تأثير واقعيتي است كه تماشاگران را تجربه مي كند. فيلم ها به ما اين احساس را مي دهند كه گويي شاهد يك تجربه ي واقعي هستيم- فيلم ها يك مكانيزم عاطفي و ادراكي را در تماشاگر برمي انگيزانند ... جنبه اي در فيلم وجود دارد كه مي توان آن را جنبه ي حضور ناميد كه تا حد زيادي واقعه را باوركردني جلوه مي دهد » ( ص: 70 ).
همين تأثير ناشي از جاذبه ي حضور است كه در ابعاد مختلف خرد و كلان حاصل مي شود. براي مثال نفيسي ( 1376 )، در مورد تأثير كلان ورود سينما در ايران مي گويد: « سينما كه اختراعي غربي است، خود يكي از عوامل مهم آشنا كردن و گرايش دادن مردم جهان سوم به سوي غرب بوده است. اولين فيلم هاي نمايش داده شده در ايران، به همراه ديگر رسانه هاي جديد همچون مطبوعات، گرامافون، تلفن، تلگراف و غيره، در زمره ي مهم ترين عوامل در ايجاد غرب گرايي و تجددطلبي در ايران به حساب مي آيند. اهميت فيلم، در اين جريان آشنايي و گرايش به سوي غرب و تجدد در آن است كه تماشاگر ايراني اوايل قرن بيستم به روي پرده ي سينماست كه خود را، نه با توصيفي از غرب، بلكه با تصويري از مردم غرب و شرايط مادي زندگي آنها و راه و رسم اجتماعي و تكنولوژي پيشرفته روبه رو مي بيند. اين تماس سينمايي كه در اواخر قرن نوزده و اوايل قرن بيستم رخ داد، تأثيري شگرف بر روي هويت فردي و ملي تماشاگران، هم در كشورهاي استعمارگر و هم در كشورهاي تحت سلطه، به جاي گذاشت » ( ص: 169 ).
در حقيقت يكي از دلايل اصلي مؤثر بودن سينما ويژگي ديداري بودن آن است. تصاوير روي پرده چنان با واقعيت هاي روزمره سنخيت و شباهت دارند كه براي ما باورپذيرند. سينما با استفاده از فن برش و ترفندهاي ديگر هنري، كه مخصوص اين هنر است، واقعيت را به گونه اي تصوير مي كند كه در حقيقت روايتي ويژه است و نه ضرورتاً روايتي عيني، به عبارت ديگر، سينما توهم واقعيت، نه خود آن را، به ما نشان مي دهد. اما اين توهم چون ديده مي شود و به صورت بي واسطه با احساسات ما، نه انديشه و فكر ما، سروكار دارد، از جانب ما به عنوان واقعيت دريافت مي شود و به سهولت آن را مي پذيريم. روشن است كه وقتي روايتي از واقعيت را به جاي خود آن پذيرفتيم، دواطلبانه تحت تأثير قرار مي گيريم و آگاهي هاي خود را بر همين اساس بازبيني مي كنيم.

انحصار رسانه

همچون هر رسانه ي ديگري هماوردجويي براي در اختيارگرفتن امكانات اين رسانه در دو زمينه ي كسب منفعت و توان اعمال نفوذ از جانب شركت هاي بزرگ رسانه اي در سراسر جهان جريان دارد. براي مثال در آمريكا، مهد سينما، امروزه با وجود 25 هزار رسانه ي مختلف « بيست و سه شركت به تنهايي اكثر تجارت مربوط به روزنامه ها، مجلات، تلويزيون، كتاب ها و فيلم ها را در انحصار خود دارند» ( بگديكيان، 1374: 36 ). به طور مشخص در مورد سينما، « در سال 1988 از لحاظ فروش خالص گيشه، چهار شركت بيشترين درآمد صنعت فيلمسازي را كسب كردند ( بوناويستا فيلمز، پارامونت كاميونيكيشنز، فوكس قرن بيستم و تايم وارنر ) » ( همان: 66 ). بگديكيان در نسخه ي تجديدنظر شده ي تحقيق خود ( 1385 ) در مورد گسترش اين وضعيت توضيح داده است كه در دهه ي هشتاد ميلادي مالكيت رسانه هاي ايالات متحده ي امريكا در اختيار حدود پنجاه شركت رسانه اي بود كه اين تعداد هم اكنون به پنج سازمان كاهش يافته است. پنج سازمان عظيم رسانه اي كه مالكيت اكثريت قريب به اتفاق رسانه هاي ايالات متحده ي آمريكا و رسانه هاي ديگري در سطح بين المللي را برعهده دارند. اين شركت ها عبارتند از اي ال تايم وارنر، والت ديزني، نيوز كورپ مورداك، واياكام و برتلزمان. اين امر همان طور كه بگديكيان اذعان مي كند، نشانگر اهميت تأثير رسانه ها و به ويژه سينما و فيلم در جامعه است.
از طرف ديگر سياست هاي فرهنگي كه در ارتباط با اين رسانه ي خاص در جوامع مختلف اعمال مي شود، خود بيانگر نقش عظيم ارتباطي اين رسانه در ابعاد مختلف اطلاع رساني، تفريحي و آموزشي است. سينما همچون ديگر رسانه ها با استفاده از زبان به طور كلي و زبان ويژه ي خود به طور اخص، تصويري از واقعيت مي سازد و به مخاطب ارائه مي كند. به علت ميزان تأثيرگذاري بالاي اين رسانه است كه در كشورهاي مختلف جهان هر كشوري به دنبال استفاده هاي سياسي از اين رسانه است. به عنوان مثال، برانسون مي گويد، از ديدگاه اقتصاد سياسي همواره بين هاليوود، موفقيت اقتصادي آن و همكاري دولت براي به كارگيري هاليوود با هدف توسعه ي ايدئولوژي زندگي آمريكايي در جهان و همين طور حفظ بازار جهاني رابطه اي وجود داشته است. يا به گفته سورلن، نقش دولت در سينماي هاليوود همان قدر مهم است كه نقش مخاطب و شركت ها مهم بوده است. مؤسسه ي نيرومند آژانس صادرات فيلم ( MPEA ) تحت حمايت قاطع واشنگتن، در راه گسترش قانون كپي رايت آمريكايي به خارج از آمريكا، به طور كامل فعال بود و نمايندگان متكبر آن بي ميل نبودند كه خود را نماينده ي دولت ايالات متحده ي آمريكا معرفي كنند. گفته شده است كه در لندن اين نمايندگان خود را دولت كوچك مي ناميدند.
از طرف ديگر، پيش از جنگ، اروپايي ها سعي داشتند تا با برقراري سهميه، يعني تعداد فيلمي كه سينماها مجاز بودند در يك سال از فيلم هاي آمريكايي نمايش دهند، هجوم سينماي آمريكا را به پرده ي سينماهاي خود محدود كنند. دليل چنين تلاشي هم اين تصور بود كه سينماي هاليوود كه به دليل وابستگي محلي اش به كشور آمريكا، به لحاظ ايدئولوژيك نيز با اين نظام سياسي هماهنگي دارد، به واسطه ي موفقيت جهاني اش در جذب مخاطب، تصورات مردم جهان را از خودشان، و از آمريكا مي سازد. بر اساس اين تصورات، سبك زندگي آمريكايي به ضرر سبك هاي زندگي در فرهنگ هاي گوناگون ديگر جهان، پيوسته تقويت و ترويج مي شود. اين مطلب نشان دهنده ي استفاده ي سياستمداران آمريكايي از اين هنر و رسانه به عنوان وسيله اي براي نفوذ در افكار و عقايد ديگران و به عبارتي كنترل آنها و از طرف ديگر تلاش كشورهاي ديگر براي جلوگيري از اين نفوذ و كنترل است. همين امر لزوم توجه هرچه بيشتر به سينما به عنوان يك رسانه ي هنري بسيار تأثيرگذار را روشن مي كند.
فيلم، امروز يكي از واقعيت هاي جامعه است كه به هر حال در سراسر حيات اجتماعي حضور دارد و حتي مستقيم و غيرمستقيم اعضاي جامعه را آموزش مي دهد. به عقيده ي جاروي ( 1999 )، نسل امروز محصول آموزش با فيلم است. زيرا اين رسانه از زمان تبديل شدن به هنر تاكنون به جايي رسيده است كه جهان را پركرده است.

رابطه ي ميان جامعه شناسي سينما با جامعه شناسي هاي هنر و ارتباطات

سينما هم يك وسيله ي ارتباط جمعي و هم يكي از انواع هنر است بنابراين جامعه شناسي سينما، هم به عنوان شاخه اي از جامعه شناسي ارتباطات و هم شاخه اي از جامعه شناسي هنر در نظر گرفته مي شود. بسته به اينكه در رويكردي كه براي مطالعه ي سينما انتخاب مي كنيم كدام وجه آن بيشتر مورد نظر باشد، پژوهش ما به حوزه ي جامعه شناسي ارتباطات يا جامعه شناسي هنر نزديك مي شود. وجه مشترك ميان اين دو حوزه، پذيرش وجود رابطه ميان رسانه ي هنري و جامعه ي معاصر آن است كه دو رشته را به هم پيوند مي دهد. در اين كتاب اگرچه به جامعه شناسي سينما به عنوان شاخه اي از جامعه شناسي هنر توجه شده است، چون وجه ارتباطي سينما در مطالعات ارتباطي به طور معمول ناديده گرفته شده است و نياز به توجه به بُعد رسانه اي سينما احساس مي شود، سعي كردم كه از مباحث جامعه شناسي ارتباطات نيز براي روشن شدن بيشتر بُعد رسانه اي سينما كمك بگيرم. بنابراين رويكرد اين كتاب نسبت به سينما به طور عمده جامعه شناختي و به صورت جانبي، ارتباطاتي است.
منبع مقاله :
راودراد، اعظم؛ ( 1391 )، جامعه شناسي سينما و سينماي ايران، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول